با اینکه واقعا الان نباید اینجا باشم و زمان کمی دارم اما چه کنم که همه روحم حضور اینجا رو می طلبید
شاید ذره ای از خستگی هامو بتونم با نوشتن از یاد ببرم چون همیشه نوشتن رفرشم می کنه و یه نفس دوباره به من میده
انگار وسط یه دایره ایستادم و یه عالمه شعاع به من هجوم میارن و این دایره هم همچنان می گرده و من از این همه شلوغی گی ج می خورم و تلو تلو خوران دنبال یه زاویه می گردم
خدایا ناشکری نمی کنم فقط دارم می ترکم انگار مغزم از چشام و گوشام میخواد بزنه بیرون
بازم چشمامو می بندم و دلمو به شیرینی هاش خوش می کنم
شیرینی که دووم نداره ولی من کودکانه با هاش شاد می شم
واسه همینم هست که می گم : شکلات
دوست دارم به اندازه پاکی دریا