ایـــــــــــــــــــــــــــنهمه مدت گذشت و من دوباره اومدم تو خونه. قرار بود خیلی پیشتر از اینا بیام و خونه تکونی کنم . اما نشد به دلایل مختلف. حالا که اومدم
تو این مدتی خیلی چیزای خوب و بد پیش اومد که الان نمی خوام ازشون چیزی بگم. حالا بماند
الان ساعت 3:10 صبج روز شنبه اربعین امام حسین (ع) هست و من وخوابم نمی بره. چرا؟ خوب چرا ندازه که! امشبم یکی از اون شبا بود که از صبجش برام دل شکستگی داشت تا همین الانش. تو این یکی دو ماه آخری از این روزا و شبا زیاد داشتم. دارم عادت می کنم به این درد.
از هرکی که میاد اینجا می پرسم، درسته آدم وقتی یه نفری رو دوست داره بخاطرش از دوست داشتن خودش نگذره؟ اونم موضوعی که طرفش چنان حساسیتی داره که نتونسته این موقع شب، خسته و کوفته بخوابه؟ از صبح میره پادگان تا 5بعد از ظهر، بعدش سر کار و آخر شب ساعت 11 - 12 میرسه خونه و میره سر کارایی که تو خونه واید انجام بشه و نصفه شب می خوابه و صبح و روز و از نو و روزی از نو...
می دونم که نمیای اینجا. حالا کی می خوای بیای خدا می دونه. پس بی خیال.