با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
می نویسم همه ء هق هق تنهایی را
تا تو از خویش به ارامش دریا برسی
بارها و بار شنیدم که می گن نباید تو گذشته و یا در اینده بود باید حال رو دریافت حتی خودم هم اینو به دوستان میگم اما حالا که میبینم چقدر مشکله که بخوام اینجوری زندگی کنم
گذشته اون چه که به من گذشته اون روزایی که با همه ء تلخی ها و شیرینی هاش مثل یک خواب گذشتن و من نمی تونم منکر زهر ها و زخم هایی باشم که به روح و تن خسته ام به جا گذاشتن
زندگی بعضی ادما مثل یک کتاب با یه سبک عالی و جذاب نگارش خوندنیه اونم واسه چند بار و بعضی های دیگه اصلا به درد یه بار خوندنم نمی خوره
نمی دونم کتاب زندگی من می ارزه به نوشتنش یا نه!!
ولی می خوام قصه ادمایی رو بگم که تو زندگی من بودن و رفتن و یه جورایی گذشته منو ساختن ویا به نوعی من تو یه صفحه ء کتابشوون جا داشتم
راستش هنوز نمی دونم که جرات گفتنش رو دارم یا نه
اما سعی خودمو می کنم