چه گویم که هرچه گفتنی بود شنفتی
کاش دلم را میشکافتی و لخته خونهایی که هنوز سرخ مانده اند را میدیدی و می فهمیدی که تو ؛ تو ! تنها کسی هستی که می تواند قلبم را بخواند
کاش باور داشتی تو ؛ تو !تنها کسی هستی که میتواند اشکهایم ؛ اشکهایی که سنگینی نباریدنشان چشمانم را خسته کرده است ، اشکهایی که ثانیه ثانیه باریدنش تو را میطلبد ، اشکهایی که تو میخوانیشان را بخوانی !
کاش لبان خشک شده ام بعد از آخرین آتش لبانت باز بسوزد و بسوزد ؛ کاش می دانستی طعم شیرین آتش لبانت هنوز کامم را داغ نگه داشته است ! آن جام آتشین ...
پر کن پیاله را کاین جام آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمیبرد
کاش می توانستم چشمانم را خاک رهت کنم تا مانند بال فرشتگان به زیر پاهایت به ملکوت برسند . به اوج آسمان ؛ کاش چشمان دریایی من ، همیشه آئینه ای برای چشمان رؤیایی تو باشند تا همیشه تو را ببینم و هرآنگاه که می طلبمت کامم آتشین شود
کاش آغوش امنت را اینبار هم برایم کنار گذاشته باشی ؛ کاش آغوش سردم را تحفه ام بدانی و بسوزانیش ! کاش اینبار باز چنان ملول هم شویم که هیچ کس و هیچ چیز یارای مقابله نداشته باشد
کاش عطر خوش پوستین بهشتی ات همچنان مشامم را بنوازد . کاش فردوس پریشان زلف نمایت لابلای انگشتانم بازیها کند تا خاک را به ارم کشیم
دوستت دارم